دختر شاعر است و نویسنده، حالا که در جامعه فرهنگی و ادبی به موفقیت دست یافته، پرده از رازی برداشته است که شاید هنوز برخی افراد از گفتن آن در زندگی‌شان ابا دارند. «نرگس کاظمی‌زاده» می‌گوید: «پدر من رفتگر بود. برای همین کتاب‌های نصفه و نیمه‌ای را که پیدا می‌کرد برای من می‌آورد. این‌طوری کتابخوان شدم.»

دختر شاعر

همشهری آنلاین - سحر رمضانعلی‌پور: پدر کنار دختر نشسته است. او که حالا بازنشسته شده و گرد سپیدی روی موهایش نشسته، هر چین صورت و  چروک دستانش نشان از روزهای سختی دارد که پشت سر گذاشته. دختر دستان پدر را در دست می‌گیرد، به چشمانش نگاه می‌کند و می‌خواند: «شعری برای دست پر از پینه پدر/ شعری به حرمت دل بی‌کینه پدر/ لبخند می‌زند به جهان، شرم می‌کنند/ این داغ‌های سرزده از سینه پدر/ ‌ای وای من اگر که ببینم به خاطرم/ آهی نشسته بر تن پدر/ با گندمی که روضه رضوان فروختیم/ هم‌قیمت است سفره خاگینه پدر/ با قصه‌های هر شب او شعر گفتم و/ افسون شدم به رستم و تهمینه پدر/‌ ای مهربان ساده، خراسانی صبور/ یار شفیق و همدم دیرینه‌ام، پدر/ حرفی به جز غزل که نمانده، همین غزل/ تقدیم دست‌های پر از پینه پدر».

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

پدر، راوی داستان های کهن

پدر لبخند می‌زند؛ پدری که برای ۴فرزندش عمری قصه‌گو بوده. «عبدالخالق کاظمی‌زاده» با لهجه شیرین نیشابوری‌اش از روزهای نه چندان دور می‌گوید؛ وقتی برای بزرگ‌ترین فرزندش، نرگس از لابه‌لای زباله‌ها کتاب‌های نصفه و پاره‌ای را که می‌دید به خانه می‌آورد و برای بچه‌ خردسالی که هنوز سواد خواندن نداشت کتاب می‌خواند؛ کتاب‌هایی که گاهی ابتدا نداشتند و گاهی انتها. برخی بدون جلد بودند و برخی ورق ورق. جالب اینجاست که این پدر چرا وسیله دیگری مثلاً عروسک برای فرزندش نیاورده است؟ شاید چون خودش هم در نهاد و ذاتش اهل ادبیات بود؛ پدری که همیشه داستانی برای روایت در آستین داشت و از داستان‌های کهن و حتی تهمینه و رستم برای فرزندانش می‌گفت.

نرگس می‌گوید: ‌«بزرگ‌تر که شدم، وقتی سعدی و شاهنامه را خواندم متوجه شدم خیلی از قصه‌هایی که پدرم برایم تعریف کرده داستان‌های کهن بود؛ داستان‌هایی که حالا وقتی برای خواهر و برادر کوچک‌ترم تعریف می‌کند چاشنی طنز و فکاهی هم پیدا کرده و به روز شده است.»

پدر هنوز هم برای فرزندان نوجوانی که در خانه دارد قصه می‌گوید؛ به‌خصوص شب‌ها، موقع خواب آنقدر قصه می‌گوید که خودش خوابش می‌برد.

دختری که با کتاب‌های نصف و نیمه سطل زباله شاعر شد | شعری برای دست پر از پینه پدر

چرا از شغل پدرم می گویم؟

نرگس می‌گوید: «اگر دوست داشتم درباره شغل پدرم صحبت کنم به این دلیل بود که فرهنگسازی شود. چون هنوز برخی افراد دوست ندارند درباره حرفه خدماتی پدرشان صحبت کنند. درحالی‌که با صحبت درباره آن می توان نگاه‌ها را عادی کرد. معمولاً افراد وقتی متوجه شغل خدماتی پدر امثال من می‌شوند یا از بالا به پایین نگاه می‌کنند یا ‌ترحم‌برانگیز. جامعه وقتی به پیشرفت دست می‌یابد که افراد با دکتر و مهندس همان‌طور رفتار کنند که با یک فرد با شغل خدماتی.»

نرگس می‌گوید که پدرش در کنار او برای موفقیت هایش جنگیده است: «ویژگی پدر من حمایتگری اوست. مطمئنم که چه حالا که شغل پدرم پاکبانی است و چه اگر در شغل دیگری بود همین‌قدر همراه و همدل من بود. بارها وقتی در کودکی باید در انجمن‌های شعر و جشنواره‌ها شرکت می‌کردم با اینکه مرخصی گرفتن برایش زحمت زیادی داشت اما به خاطر من زحمت را به جان می‌خرید و با من تا شهرهای مختلف همراه می‌شد. برای اینکه من در جشنواره‌ها و برنامه‌ها شرکت کنم.»

دختری که با کتاب‌های نصف و نیمه سطل زباله شاعر شد | شعری برای دست پر از پینه پدر

اگر حمایت‌های پدر نبود من هم موفقیتی نداشتم

شاعر جوان می‌گوید: «به قطع می‌توانم بگویم که اگر پدرم برایم این کارها را انجام نمی‌داد من به موقعیت فعلی‌ام دست پیدا نمی‌کردم. من به هر جایی در زندگی و ادبیات برسم مهم این است که نخستین کسی که به من اعتماد کرد و به من باور و ایمان داشت پدرم بود. او سبب شد که با ادبیات آشنا شوم، با ادبیات زندگی کنم و در این مسیر وارد رشته ادبیات در دانشگاه تهران شوم. تا امروز که در حال تحصیل در مقطع ارشد ادبیات هستم.»

لحظه‌ای که به دخترم افتخار کردم

پدر نرگس خاطره‌ای از روزهای پیش‌دانشگاهی‌اش می‌گوید: ‌«یک روز دخترم همراه دوستانش در حال برگشتن از مدرسه بود. من مسئول جارو زدن پشت مدرسه او بودم. روزهای اول سال تحصیلی بود. من درحالی که لباس نارنجی بر تن داشتم در حال جارو زدن بودم. وقتی دیدم دخترم با دوستانش می‌آیند برگشتم تا آنها مرا نبینند. برای اینکه دخترم خجالت نکشد. اما نرگس خانم با دوستانش جلو آمد و به من سلام و خسته نباشید گفت و مرا به دوستانش معرفی کرد. من آن لحظه خیلی به او افتخار کردم.»

ماجراهای باورنکردنی پروفسور برانشتام

نرگس کتاب «ماجراهای باورنکردنی پروفسور برانشتام» را نشان می‌دهد؛ کتابی که او در کودکی بدون جلد و نام کتاب و نویسنده و نصفه خوانده بود. چون بسیار این کتاب را دوستش داشت دلش می‌خواست آن را داشته باشد. تا اینکه وقتی وارد دانشگاه تهران می‌شود در کتابخانه دانشگاه این کتاب را پیدا می‌کند. می‌گوید به حدی هیجان زده شده بود که بالا و پایین می‌پرید و همه با تعجب به او نگاه می‌کردند.

دختری که با کتاب‌های نصف و نیمه سطل زباله شاعر شد | شعری برای دست پر از پینه پدر

نرگس همه کتاب را پرینت می‌گیرد و به شکل کتاب برای خودش صحافی می‌کند و حالا این کتاب را کنار کتاب‌های نصفه و نیمه‌ای گذاشته که از دوران کودکی به یادگار نگه داشته است.

دختری که با کتاب‌های نصف و نیمه سطل زباله شاعر شد | شعری برای دست پر از پینه پدر
یکی از کتاب‌های نصفه و نیمه به یادگار مانده از دوران کودکی نرگس کاظمی زاده

یک دختر همه‌فن‌حریف

این بانوی جوان در دوره نوجوانی حافظ قرآن بود، معرق کار می‌کرد، اهل شطرنج بود، در تئاتر عنوان داشت... از آنجایی که دختری بسیار اجتماعی بود در فعالیت‌های مختلف پیرامونش شرکت می‌کرد. می‌گوید: «من در فعالیت‌هایی عنوان و رتبه دارم که حتی الان نمی‌دانم چیست. مثلاً در کودکی در معرق رتبه کسب کرده‌ام اما الان هیچ مهارتی در آن ندارم.»

لبخندی می‌زند و می‌گوید: ‌«این‌قدر دوست داشتم در فعالیت‌های اجتماعی حضور داشته باشم که هر جشنواره‌ای برگزار می‌شد، شرکت و معمولاً عنوانی کسب می‌کردم.»

او از دوران مدرسه‌اش می‌گوید که با اینکه از نظر درس‌های نظری دانش‌آموزی معمولی بود ولی با توجه به اینکه در جشنواره‌ها موفقیت‌های بسیاری کسب می‌کرد اولیای مدرسه هم در همه زمینه‌ها با او همراهی می‌کردند.

دختری که با کتاب‌های نصف و نیمه سطل زباله شاعر شد | شعری برای دست پر از پینه پدر

نرگس در ۱۷ سالگی نخستین کتابش را با عنوان «دارم  به اشتباه شبیه تو می‌شوم» و ۱۳ سال بعد دومین کتابش را با عنوان «آن زن که با تو بود» منتشر کرد. او اکنون رمانی با نام «ارنواز» در دست نوشتن و انتشار دارد.

دختری که با کتاب‌های نصف و نیمه سطل زباله شاعر شد | شعری برای دست پر از پینه پدر

پدر و دختر؛ از نیشابور تا تهران

کاظمی‌زاده از موفقیتش در جشنواره خوارزمی می‌گوید؛ زمانی که دانش‌آموز دبیرستانی بود. می‌گوید کلاس سوم دبیرستان بود. کتابش را به جشنواره فرستاد. اما با اینکه اول دبیرستان رتبه نخست استان را کسب کرده بود در این جشنواره حتی نامش بین ۵۰ نفر اول هم نبود. به همین دلیل از پدرش می‌خواهد او را از نیشابور به تهران بیاورد تا با مسئولان جشنواره صحبت کند. از آنجایی که پدر همیشه حامی‌اش بود دست دخترش را می‌گیرد و با او به تهران می‌آید. او را به محل جشنواره می‌برد و نرگس با ارائه آثارش، هیئت داوران جشنواره را اقناع می‌کند. به نحوی که با اینکه جزو حتی ۵۰نفر هم نبود رتبه ششم کشوری را کسب می‌کند.

حالا این دختر همه حس‌ها و آموخته‌هایش از پدر را با خود و با شعرهایش به جامعه منتقل می‌کند؛ حس‌هایی که باعث زیباتر شدن روزگار و مهربان‌تر شدن افراد نسبت به یکدیگر می‌شود.

کد خبر 686452

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 41
  • نظرات در صف انتشار: 13
  • نظرات غیرقابل انتشار: 23
  • IR ۱۸:۲۷ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    62 0
    خیلی خیلی زببا بود ان شاءالله موفق باشید
  • 2540161707 IR ۲۱:۳۸ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    62 1
    درود بر چنین پدر و دختری
  • معصومه IR ۲۱:۵۶ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    68 0
    مرحبا هم به دختر هم به پدر
  • محمدعلی IR ۲۱:۵۹ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    74 0
    من به این دختر هموطنم تعظیم میکنم ودست هایشان را میبوسم هم پدر وهم دختراینها باعث افتخار میهن هستند ،موفق باشند
  • Rezaei IR ۲۲:۱۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    45 19
    اگ واقعا میخواهید مردم با هم مهربان شوند ان هارا به خواندن ترجمه قرآن تشویق کنید هم ایشان از تاریکی ها به طرف روشنایی ها هدایت میشه هم حتی اگ تنهاترین ادم روی زمینم باشه بازم تنها نمیشه و افسردکی نمیگیره هم قلبش در جنگ از فولاد و در کنار خانواده و دوستان ارام و رعوف میشه اگ واقعا به خدا ایمان دارید هیچ کتابی نمیتونه جای قران را بگیره و اونجوریکه قران روی جسمو روحتون تاثیر میزاره هیچ کتابی نمیزاره سعی کنید از ترجمه قدیمی ها استفاده کنید ترجمه این دور زمانه مانند شعر و خندست وای بر کسیکه قران را کوچک و ناچیز شمارده و چنین کرده اینا همش القای شبهه شیطانه
  • Rezaei IR ۲۲:۱۹ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    33 17
    یه زمانی من چند بار پشت هم افسردگی گرفتم تا جاییکه کلا رعد داده بودم مادر پدرم همیشه میگفتد چرا سر کار نمیری هر روز یه روز میرفتم یه روز نمیرفتم کارم همیشه همین بود تو افسردگی خودم و تاریکی های بی نهایت گم گور بودم و همیشه تنها و دلشکسته و بی جون کارامو میکردم تا جرقه ای بین من و قران ایجاد شد و من کمکم به طرف قران کشیده شدم و وقتی ترجمه اش رو خوندم چهار پنج ساعت یه ریز پشت هم میخواندم که مادرم میگفت پات درد نگرفته نه من قران را پیدا کردم و انجا ایمان من پولادی شد و من از افسردگی و فکرهای بد نجات یافتم و هیچ کتابی رو با کتاب مقدسم عوض نمیکنم و نمیخانم اری اگ واقعا میخایین انسان ها با هم مهربان باشند ان هارا تشویش به خواندن قران کنید
    • محمد IR ۲۳:۵۷ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
      39 5
      سلام دوست عزیز اینکه قرآن معجزه است و معجزه میکنه،صد در صد درسته و بنده به این مطلب ایمان دارم ولی این مطلب چه ربطی به مطلب آقای کاظمی زاده و دختر خانوم عزیزشون داره!؟ هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد حق نداریم در شب عروسی از روضه حضرت سَید الشهدا بخونیم
  • لیلا IR ۲۲:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    63 2
    سلام پدر من هم رفتگر بود متاسفانه الان شش ماه که فوت کرده او بهترین پدری بود که یک دختر میتونست داشته من به شخصه دستان تمام پدران زحمتکش رو می بوسم و افتخار میکنم که پدرم کارگر بود وانسان شریف و مهربان پدرم تا ابد عاشقتم
    • IR ۰۲:۴۳ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
      36 1
      درود بر پدر بزرگوار شما روحش شاد
  • IR ۲۳:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    41 0
    پدر یاشد خوش اخلاق باشد شغلش هرچی می‌خواهد باشد فقط مهربان باشد بد دهان و بداخلاق نباشد خوش بحال این خانم، پدری مثل ایشان دارن از بچگی تا الان هم حامی بوده هم به پدرش افتخار میکرده ما ک از بچگی نفهمیدیم چطور پدری داریم همش دعوا بحث بداخلاقی بد برهانی آبروریزی در محله و فامیل و... تا به سن ۱۸ سالگی رسیدیم ک فوت شد اصلا نفهمیدیم سایه پدر را
    • پروین IR ۰۸:۳۴ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
      11 0
      مثل پدر من که بسیار ما ومادرم را رنج داد وآخرش هم همه را رها کرد وزندگی جدید تشکیل دادند نامهربان وبی مسئولیت
  • IR ۲۳:۰۳ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    28 2
    چقدر حمایت و همراهی خانواده ها تو پیشرفت و موفقیت بچه هاشون موثره
  • علمی IR ۲۳:۰۹ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
    33 0
    درود و هزاران سپاس به این خانواده محترم . هر زمان فردی را دیدین موفق شده بدانید اول ازهمه خانواده مهربان و فهیم داشته حالا هر شغلی که داشته باشه مخصوصا برای بعضی از شغل‌ها باید سر تعظیم فرود آوریم . امیدوارم ازاین قبیل انسانها در جامعه خشک و مسخ شده ی ما روز به روز بیشتر باشه . هرکی با مطالعه انس گرفته باشه حتما روزی به یک انسان متعالی تبدیل خواهد شد .
  • IR ۰۱:۵۹ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    16 1
    آفرین خیلی لذت بردم انشالله همیشه بدرخشید
  • IR ۰۲:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    12 3
    شما به من یه شهرستانی نشون بده که هدفمند نباشه و برای رسیدن به هدفش تلاش نکنه
  • باران IR ۰۲:۴۹ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    21 0
    سلام من دختری از روستاهای ملایرم... بااینکه الان 30سال دارم و دوتا بچه دارم کنکور تجربی میدم هرچند که رشته حقوق فارق التحصیل شدم هرچند که بشدت همسرم مانع پیشرفت وتحصیل من شد.. اما پدرم کمکم کرد تابستونم دوباره روپا های خودم وایسم... ما خانمها قوی هستیم اگه حامی داشته باشیم... متاسفم که همسر من بشدت سلطه گر بود وعمر مرا حرام کرد
  • IR ۰۷:۱۴ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    18 1
    تندیس چنین پدروفزندی را بایستی در همه شهرها بنا نهاد ،آنهم به بهترین وجه ممکن.
    • مهدیه IR ۰۹:۴۷ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
      9 0
      عالی ایول بهت
  • IR ۰۷:۱۹ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    11 0
    قانون بایستی به تمامی شغلهای موردنیاز جامعه با احترام وبدون تبعیض بنگرد وحق وحقوق تمامی شغلهارا متناسب سازی نماید واحترامات همگانی درجوامع برپادارد.
  • شجاع IR ۰۷:۳۷ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    6 11
    در «شعری برای دست پر از پینه پدر» تن پدر ودیرینه ام پدر قافیه رعایت نشده است
  • افسون IR ۰۹:۱۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    11 2
    واقعا چقد زیبا زندگیشونو ساختن و موفق شدن می تونست اصلا اینجوری نباشه ‌ مطمینم این پدر خیلی فهیم بوده که تونسته اینجوری تربیت کنه انقدر با اعتماد به نفس ،
    • بهروز CH ۱۴:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
      4 0
      با احترامات. خواهشن زیاد مته به خشخاش نگذاررید،مهم اصل قضیه هست، که ایشان توانستند حق مطلب را در وصف پدر گرامیشان با کلماتی و ابیاتی بسیار شیوا و دلنشین ادا کنند. انشاءالله که اشعاری زیباتر از این زیبا شعر در وصف پدر و همه پدرهای خوب از این بانو بخوانیم،و لذت ببریم، و ایرادها را به کلاس درس موکول کنیم، و خرده نگیریم.
    • بهروز CH ۱۵:۱۵ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
      3 0
      با عرض معذرت از کابر گامی افسون‌ منظور این حقیر با کاربر گرامی شجاع بود پوزش پوزش و باز هم پوزش
    • صبا IR ۱۱:۴۵ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
      3 0
      معلومه که از قصد قافیه رو شکسته و از روی مهارت هست نه اشتباه. در اشعار کلاسیک‌ هم داریم نمونه‌اش را
  • IR ۰۹:۴۵ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    9 0
    واقعا احسنت به‌ این پدر. پدر من هم خیلی به ما کمک می‌کرد حيف که قدر ندونستیم
  • فاطمه IR ۱۰:۴۶ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    9 0
    درود موفق باشی بانو
  • IR ۱۱:۲۸ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    12 0
    مملکت ما به چنین آدمهایی نیاز داره که متأسفانه الان خیلی کم شده.
  • لیل IR ۱۱:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    10 0
    آففففرین ب شغل این پدر ک همه بهش مدیونیم و هزار آفرین ب این دختر
  • IR ۱۲:۳۵ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    9 0
    شاد و سلامت باشی موفق به دخترتون افتخار می‌کنیم چنین انسانی تحویل جامعه دادی دختر و پسر من کتاب می‌نویسند مسئولان جامعه جوانان را بیشتر حمایت کنید...
  • یونس IR ۱۳:۰۶ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    6 0
    👍 درود برشما پدر ودختر
  • جاسم IR ۱۶:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    7 0
    ای جان به این خانواده
  • IR ۱۸:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    5 0
    نرگس عزیزم جامعه به وجود شما افتخار می‌کند، با آرزوی بهترین ها برای شما
  • KM ۱۹:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    4 0
    افرین بر این دختر
  • ۲۱۴۲۳۵۵۷۵۷ IR ۲۰:۰۲ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    4 0
    مرحبا به این پدر ودختر مخصوصا به این دختر خانم که اینقدر به پدرش احترام میذاره _ متاسفانه بعضی از دخترای این دوره زمانه بقول خودشون خیلی باکلاسند وبا شغل پدرشون کنا نمیان براشون متاسفم
  • IR ۲۰:۳۶ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    5 0
    دستهای این پدر مهربان را میبوسم درود به فرهیختگی وشعور پدران این سرزمین کشورم پر شه از این مردان عالی مقام ودختران قدرشناس
  • سعید اکبری IR ۲۳:۱۶ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۸
    6 0
    من به وجود شما و پدر بزرگوارتان افتخار میکنم بعداز مدتها مطلبی رو دیدم که احساس خیلی خوبی پیدا کردم. امیدوارم که خداوند حافظتان باشه.
  • IR ۰۰:۴۶ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
    3 0
    بدرود نرگس خانم... آرزوی موفقیت و سربلندی در تمام مراحل زندگی برای شما دارم..
  • شبگرد IR ۰۰:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
    4 0
    چه چیز غیر از تعصب پدرو نبض غیرت . به شکوه می رساند حسرتِ شاخه گل نرگس به کوی عِشرت .. درود بی انتهای من به شما دختر باجَنم که توی این وآدی درد وظلت وارسته شدی و درود خالصانه ی من به چنین پدری که صبر پیشه کرد در گل نرگس ریشه کرد احسنت امیدوارم و عاجزانه از ایزد منان برای شما روزهای طولانی غرق در شادی خواستارم و امید دارم تَنی سالم وبدور از ناخواسته ها عمر سپری کن ▪▪▪
  • IR ۰۹:۴۷ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
    4 0
    میتوان به او گفت قهرمان و از ان بعنوان الگو در جامعه استفاده کرد در این دورانی که فرزندان سرشار ازتکبر و توهم هستند او یک قهرمان واقعیست
  • IR ۱۱:۲۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
    3 0
    آفرین به آن اعتماد به نفس آن دختر با همکلاسهایش پیش پدر می رفت و پدر زحمت کشش را برای آنها معرفی میکرد از آن پدر آن دختر .برای دختر آن پدر مرحبا به هر دوتایش
  • نکته IR ۱۲:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
    2 2
    احسنت